*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ
*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ

پراکنده گویی های من!

چه قدر خوبه بعد از مدت ها یه مسافرت کوچلو هر چند که بیشترش و تو ماشین و تو جاده باشی. واقعا باعث می شه روحیه ت عوض بشه...

جمعه به همراه همکارای بابای حامی که البته یه جورایی همکارای حامی هم می شن رفتیم میمند...میمند شهر گل و گلاب استان فارسه...جای سرسبزی بود...صبح زود راه افتادیم و نزدیکای ظهر رسیدیم و بعد برای ناهار و نماز هم تو یه امامزاده مستقر شدیم....جمعیت غوغا بود بس که از همه طرف اومده بودن میمند...خلاصه طرفای عصر هم رفتیم جایی که عرقیات و گلاب دارن...همون بین سبد غنچه های گل محمدی بود و من یه سبدش و خریدم. موقع برگشت تو ماشین هم حسابی بو گلاب می اومد به خاطر این غنچه ها. بعد هم رفتیم اینجا. دقیق نمی دونم چی بود ولی هر چی بود به جای بوی گلاب بوی لواشک می اومد اصلا فراموش کردیم بپرسیم این بوی چیه و اصلا این دیگ ها برای چیه...پشت این دیگ ها هم یه لوله بلند وصل کرده کرده بودن به صورت افقی که ارتفاعش دو متری می شد از تو این لوله ها آب می ریخت پایین که من فراموش کردم عکس بگیرم دورش هم گل و گیاه بود که فضا رو زیبا کرده بود...بعد از اونم اینجا بود زیر یه سایه بون یه عالمه برگ گل محمدی ریخته بودن...

بعد از اونجا هم رفتیم خیابون کناریش که یه طرفش باغ بود و طرف دیگه اش هم یه قسمتی داشت برای فروش عرقیات و گلاب که همه مون عرقیات خریدیم و بعد از اونم راه افتادیم سمت جاده...ماشینی که من و حامی توش بودیم مال یه زوج جوون بود که تازه ازدواج کرده بودن و فقط ما چهار نفر قبل از اینکه از شهر خارج بشیم یه جا وایستادیم و فالوده و بستنی خریدیم و خوردیم بقیه فالوده و بستنی مخلوط خوردن و من فقط فالوده تنها که یه عالمه عرقیات روش کردم جاتون سبز با وجودی که فالوده ش خیلی عالی نبود اما چسبید خلاصه راه افتادیم سمت بیرون شهر تا برسیم به بقیه ماشین هایی که با هم اومده بودیم. تو راه به یه دریاچه خوشکل رسیدیم که یه نیم ساعتی هم اونجا موندیم و عکس گرفتیم و خلاصه هوا که تاریک شد راه افتادیم سمت ولایت...اینم از ماجراهای سفر ما...

اینم عکس دریاچه 1 2 3

...

و اما نوزدهم که جمعه گرفت و رفتیم و میمند تولدم بود...شب تولدم هم با همکارای خود حامی(اینا همکارایی هستن که دقیقا با هم یه جا کار می کنن ولی اونایی که با هم رفتیم میمند همکارایی هستن که یه جای دیگه مشغولن و با بابای حامی همراهن ولی از اونجایی که کارشون یکیه با حامی اینا همدیگه رو می شناسن)رفتیم بیرون واسه شام...کلی هم خوش گذشت...قبل از اینکه بریم بیرون واسه شام حامی تولدم و تبریک گفت با یه شاخه گل البته...من دیگه ازش توقع کادو هم نداشتم چون واسه عید همینجور که گفتم واسم یه گوشی اندروید خرید که قیمتش هم بالا بود و البته روز زن هم یه کارت هدیه بهم داد...البته به همون اندازه هم برای مامان هامون کارت هدیه داد...و خب طبعا دیگه ازش توقع کادو هم نداشتم و یه چیز دیگه اینکه مدتی بود کلاس خیاطی ثبت نام کرده بودم که هزینه کلاس 480 تومن هست بالاخره اینجا هم کلی هزینه داره جدای از کلاس و وسایلی که لازمه باید برای دوخت و دوز پارچه هم باید بخرم که کلی هزینه برمی داره...هشتم خرداد هم اگر امام رضا بطلبه عازم مشهد هستیم ایشالا. البته من واسه این می گم "اگر بطلبه" که تا پام نرسه به حرم باورم نمیشه منو طلبیده باشه...اینجا هم مقدار زیادی هزینه داره که خلاصه همه ش به ندادن کادوی تولدم جبران شد و البته چندین برابر هم جبران شده...خلاصه که اینا رو همه به پای کادوی تولد گذاشتم...

امروز صبح سومین جلسه فیزیوتراپی مو هم رفتم. بذارید براتون بگم چرا...حدود دو سال پیش جلوی کتف راستم شروع می کنه به درد گرفتن...من کلا کیفم و هم می ندازم رو دست راستم و بیشتر دلیل دردش هم از اون می دونم...خلاصه همون موقع رفتم دکتر و عکس گرفت و وقتی دید گفت چیزی نیست خلاصه من با درده ساختم و کلا درده هم بعد از مدتی رفت...دیگه معلومش هم نشد...تا اینکه اگر یادتون باشه قبل از عید گفتم می رم کلاس ورزشی بدمینتون...یه ده روز مونده به سال جدید نشد دیگه برم ادامه کلاس...خلاصه بعد از چند روز دیدم کتفه دوباره داره درد می کنه...اما ایندفعه یه خورده بیشتره...منم بعد از عید نوروز دوباره رفتم یه دکتر ارتوپد دیگه...بهش گفتم پارسال رفتم دکتر و عکس گرفت گفت چیزی نیست. دیگه این دکتر جدیده عکس ننوشت تو نسخه یه نوار عصب برام نوشت و ده جلسه فیزیوتراپی. گفت احتمال دیسک خفیف گردنه. نوار عصب و رفتم یه دکتر دیگه برام گرفت و چیز خاصی نبود خدا رو شکر و دکتر ارتوپدم گفت می مونه فیزیوتراپی که حتما برو. که منم پیش خودم گفتم یه مدت صیر می کنم اگر خوب نشد می رم...که وقتی بعد از دو ماه دیدم خوب نشد مجبور شدم از شنبه همین هفته برم جلساتو...اینم به اصرار حامی بود و گرنه به من اگر بود بازم نمی رفتم

خب اینم از این چند وقت...

نظرات 9 + ارسال نظر
محبوبه چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 19:56

منم خیلی دوست دارم گلاب گیری و از نزدیک ببینم. تولدت گذشتتم مبارک باشه عزیزم
بهترباشی خانومی حتما جلساتوبرو

ایشالا که ببینی...
ممنونم ازت

زیر این آسمون آبی (فاطیما) پنج‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:24 http://zireasemoon.blogsky.com/

سلام
چه سبد گل قشنگی
باید خشک شده اش هم خوشگل بشه
عزیزم اون دیگ ها برای گلاب گیری هست و بوی لواشک هم برای اینه که گل محمدی و آب رو میجوشونن و بخارش میشه گلاب
اون لوله ها هم ازش گلاب میومد بیرون

انشالله مشهد هم میری و حسابی زیارت میکنی
چه خوب که خیاطی ثبت نام کردی
من که از عید به اینور نتونستم برم و فقط یه ماه مونده بود تموم بشه
ولی تو برو و همه دوخت هاتو انجام بده و هیچی رو تنبلی نکن مثل من

انشالله درد دستت هم با فیزیوتراپی خوب بشه عزیزم

سلام...
آره خوشکله... اون ابا می ریخت تو جوب...گلاب نبود...یه لوله جدا به دیگا وصل بود برای گلاب...ولی اون لوله آب و برای تزیین زده بودن...
انشاءالله...
متاسفانه کلاسم شروع نشده نباید برم...حالا تو یه پست توضیح می دم...
انشاءالله

صبا پنج‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 16:04

به به گلاب و گل محمدی و چه حالی بردین شماها

آره خیلی خوب بود خدا رو شکر...

صدف شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:03

همیشه به گردش خانمی ..

ایشالا که امام رضا هم میطلبه و اونجا منو کلی دعا میکنیییی باشه ؟؟؟

تولدت هم مبارک بانوی اردیبهشتی

ممنونم صدف جان...
انشاءالله
بازم مرسی

گلابتون بانو شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 21:29 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

سلام

تولدت مبارک.
همیشه به گردش و شادی خانومی! ما هم یه سفر کوتاه رفیم که خیلی خوب بود.

بسیار خوبه که کلاس خیاطی ثبت نام کردی. واقعا لازمه. موفق باشی!
جلسات فیزیوتراپیت هم امیدارم خوب پیش بره و درد کتفت خوب خوب بشه. کار خوبی کردی پشت گوش نیانداختی.

سلام...
ممنونم
بله سفرنامه رو خوندم...روح منم تازه شد...
الان که متاسفانه نمی تونم برم...کلی ناراحت شدم بابیت اینکه نمیشه برم کلاس...آره الان دردم خیلی بهتره خدا رو شکر...فقط گاهی وقتا یه ریزه می گیره...

گلی شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 23:55

سلام خانمی به به میمند من که از خدامه این موقعا برم میمند برا عرقیجات ولی تا حالا قسمت نشده
چه ناز هم دریاچه هم گلها
انشالله که رفع بلا شده باشه

انشاءالله سال بعد قسمتتون بشه...نزدیگ به شیرازه که...راحت می تونید برید و بیایید...

گلی شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 23:58

راستی تولدتم مبارک انشالله صد سال با خوشبختی زندگی کنی

ممنونم ازت هم بابت تبریک تولدم هم دستور پخت دلمه...حتما درستش میکنم...

topoli دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 17:33

این همه گل محمدی دیدیم یه صلوات محمدی هم بفرستیم دیگه !
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تولدت مبارک ! ایشالا همیشه سالم باشی !
مشهدم که رفتیم التماس دعا داریما !

بله...صد در صد...
اللهم صل علی محمد و آل محمد
حامی می گه با دیدن گل محمدی خواه ناخواه آدم ورد زبونش صلوات میاد....
ممنونم
انشاءالله

مراری سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:01 http://mi-myhusband.blogfa.com

عزیییییییییییییزم سلام خیلی وقته پیشت نیومدم دلم برات تنگ شده بود!
خوشبحالت رفتی مسافرت! خییییلی خوبه! تولدتم پساپس مبارک انشالله سالی دیگه با نی نی جشن بگیرید بگو انشالله
عکساتم خوشگل بودن
انشالله قسمت بشه بری برا منم خییییلی دعا کن

سلام مراری جان...خوش اومدی...
مسافرت یه روزه خیلی هم اسمش مسافرت نیست ولی برای تنوع خوب بود خدا رو شکر...
انشاءالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد