این روزا روزای سرگیجه و فشار پایین و بی حالیه منه...روزایی که حالم از غذا خوردن به هم می خوره و لحظات سختم وقت غذاست...
روزای بیم و امیدم...قبلنا اگر ازم میپرسیدن دوست داری بچه ت چی باشه بی شک میگفتم دختر ولی الان به تنها چیزی که فکر نمیکنم همینه که جنسیتش چی باشه...برام فقط سلامتیش مهمه و بس...پسر یا دختر بودنش اصلا و به معنی واقعی کلمه برام مهم نیست...خواهش میکنم تمشکی منو دعا کنید سالم باشه انشاالله...البته که من سپردمش دست خدا و چهارده معصوم و حضرت زینب و حضرت ابوالفضل ولی شما هم دعا کنید قلباتون صافه پیش درگاه خدا حتما جواب میده...
اینکه میگم تمشکی واسه اینه که فکر کنم نی نی من الان قد یه تمشک باشه!!!
حامی دو هفته نیست...از طرف محل کارشون تو تهران دو هفته کلاس ضمن خدمت براشون گذاشتن و من از دیروز که حامی رفته خونه مامان و بابا مهمونم...به یاد دوران مجردی!!!
سلام دوستانم
ما نیمه شب دیشب رسیدیم مشهد...با هواپیما اومدیم ولی چشمتون روز بد نبینه یه هواپیمایی بود که تمام دل و روده مو و هدایت کرد تو دهنم...واقعا هواپیمایی بدی بود...حالا اسمش و نمیگم غیبت نشه:)
هنوز فرصت نکردیم بریم حرم البته الان داریم آماده میشیم بریم. نائب و الزیاره همتون خواهم بود ک. اینجا هم وایرلس مجانی دلره من گفتم بیام وبم و یه آپی کنم و برم...همتونو دعا خواهم کرد انشاءالله...
این نی نی فسقل ما هم هنوز نیومده امام رضا طلبدتش..انشاءالله خود خدا و امام رضا حفظش کنه...
بعضی اتفاقات و حس های تکرار نشدنی تو زندگی اونقدر هیجان انگیزن که با هیچ چیزی نمی تونی عوضشون کنی...
یکی از اون اتفاقات و حسا حس مادر شدنه...
...
وقتی از پشت تلفن جواب مثبت برگه آزمایشم و شنیدم نزدیک بود از خوشحالی سکته کنم...هفته پیش بود...
...
از همون روز دعا کردم...دعا کردم و دعا کردم برای کسانی که هنوز این حس و تجربه نکردن...خدا انشاءالله روزیشون کنه...