تولد خانم گل و هم پنج شنبه سی دی ماه همراه دختر عموی یه ساله ش برگزار شد و خیلی خوش گذشت. اما چشماتون روز بد نبینه. فاطمه از شنبه مریض شد طفلی. اول تب گرفت و بعد هم علائم سرماخوردگی کم کم بروز کرد. منم دو سه روز بعدش مریضی و از فاطمه گلی گرفتم و دو تامونو حسابی تو رختخواب خوابوند. خلاصه که نتیجه ش شد دکتر رفتن و دارو سوپ و آش لیموشیرین و پرتقال و داروهای گیاهی و چه و چه. منم که یکی دو روزیه خوب شدم. خلاصه این دو هفته خیلی سخت و بد گذشت.
ورزش زومبا رو هم تو این یه ماه رفتم و گرچه ورزشی شاد و روحیه عوض کن هست اما اصلا با روحیات من سازگار نیست به خاطر اون مسئله حرکات موزونش و البته آهنگهای تند و اعصاب خوردکنش. خلاصه که ترتیبی دادم تو خونه نرمش و یه سری حرکات تند و انجام بدم تا از قافله باربی ها عقب نمونم!
از امروز شروع کردم کارای خونه تکونی رو انجام دادن. کمدهای خودم و مرتب کردم و هر روز سعی می کنم کم کم یه کاری انجام بدم تا فشار بهم نیاد تو اسفند. از شما چه پنهون که از ذوق شیرینی پزون عیدم هست که میخوام زود کارارو انجام بدم تا برسم به شیرینی های خوشکلم که کلی براشون برنامه دارم امسال. پارسال دو سه نمونه بیشتر نتونستم درست کنم. ولی امسال حتما باید برسم!
دلم نمیخواد بی معرفت باشم و لینک ها و دوستان قدیمی رو حذف کنم اما به خاطری که نمی خوام غر غرو به چشم بیام دلیل اول حذف یه سری از لینک دوستان تو دلم باقی می مونه. فقط دلیل دومش می مونه که اونم مشخصه. دیگه وبلاگاشونو به روز نمی کنن. منم یه لینک تکونی اساسی کردم. البته یه سری لینک جدید و قراره اضافه کنم که باید از صاحبان وبلاگ ها اجازه شو بگیرم که اونم سر فرصت ان شاالله.
در پی تغییراتی که در دو پست قبلی نوشتم دارم می رم ورزش زومبا.می خوام با ورزش یه خورده نفس بکشم. تازه فعلا بقیه تغییراتی رو که گفتمو دارم موفق به انجامشون می شم الا اون کم خوردنه که واقعا سخته. نمیشه کم غذا خورد. آخه من مدام گرسنه ام. دلم می خوام مرتب خوراکی بخورم. البته این برای طول روز نیست و عصر و نزدیک به شب که می شه دلم میخواد فقط بخورم. همچنین اینو هم می دونم که با اراده و کمی تمرین این معضل هم حل می شه.
امیدوارم!
تولد دخترگلی نزدیکه و من دارم یواش یواش تدارک یه جشن کوچولو رو می بینم. پارچه لباسیشو که خریدم دادم مامانم براش یه لباس بدوزه. کیکش و هم قراره به یه خانم که کارای تو پیجش و دیدم و پسند دارم سفارش بدم و خرید تزئینات جشن که البته از جشن تولد پارسالش برام مقداریش مونده و امسال در حد همون بادبادک و یه ریسه ال ای دی هفت رنگ خرید کردیم. واسه کادوش هم از قبل قرار بود یه دوچرخه براش بگیریم که ما مجبور شدیم براش دو ماهی زودتر از موعد بخریم. چون دخترگلی تو حیاط مجتمع مسکونیمون دوچرخه بچه ها رو می دید و طبعا ایراد می گرفت و البته بچه ها هم گاهی دستش می دادن بازی کنه اما من ترجیح می دادم سوار دوچرخه خودش بشه تا هر ساعت ایراد بگیره و به همین دلیل براش زودتر گرفتیم که همونو با بادبادک تزئین می کنیم و بهش میدیم و احتمالا یه مدال طلای بچه گونه هم قراره براش بگیرم که می خوام با سه چهار تا پلاک طلای نوزادی که موقع تولد گیرش اومد عوض کنم. امسال هم مثل پارسال ترجیح دادیم یه جشن خودمونی با اعضای درجه یک خانواده برگزار بشه تا وقتی که دخترگلی عاقلتر شد و اونوقت بتونه با دوستان و اقوام همسن خودش بیشتر بهش خوش بگذره و خاطره انگیزتر باشه براش.اما برای شام هم هنوز تصمیم دقیق نگرفتیم که تو خونه درست کنم یا از بیرون تهیه کنیم. اما من نظرم اینه که تو خونه خودم درست کنم جدای بحث مالیش که بیشتر از خونه هزینه می شه و درست کردن غذای خونگی برای مهمونی سختتره اما به نظرم لذتبخش تره.
خب اینم از تصمیمات و کارایی که انجام شده. امیدوارم جشن خوبی بشه.