دلم نمیخواد بی معرفت باشم و لینک ها و دوستان قدیمی رو حذف کنم اما به خاطری که نمی خوام غر غرو به چشم بیام دلیل اول حذف یه سری از لینک دوستان تو دلم باقی می مونه. فقط دلیل دومش می مونه که اونم مشخصه. دیگه وبلاگاشونو به روز نمی کنن. منم یه لینک تکونی اساسی کردم. البته یه سری لینک جدید و قراره اضافه کنم که باید از صاحبان وبلاگ ها اجازه شو بگیرم که اونم سر فرصت ان شاالله.
در پی تغییراتی که در دو پست قبلی نوشتم دارم می رم ورزش زومبا.می خوام با ورزش یه خورده نفس بکشم. تازه فعلا بقیه تغییراتی رو که گفتمو دارم موفق به انجامشون می شم الا اون کم خوردنه که واقعا سخته. نمیشه کم غذا خورد. آخه من مدام گرسنه ام. دلم می خوام مرتب خوراکی بخورم. البته این برای طول روز نیست و عصر و نزدیک به شب که می شه دلم میخواد فقط بخورم. همچنین اینو هم می دونم که با اراده و کمی تمرین این معضل هم حل می شه.
امیدوارم!
تولد دخترگلی نزدیکه و من دارم یواش یواش تدارک یه جشن کوچولو رو می بینم. پارچه لباسیشو که خریدم دادم مامانم براش یه لباس بدوزه. کیکش و هم قراره به یه خانم که کارای تو پیجش و دیدم و پسند دارم سفارش بدم و خرید تزئینات جشن که البته از جشن تولد پارسالش برام مقداریش مونده و امسال در حد همون بادبادک و یه ریسه ال ای دی هفت رنگ خرید کردیم. واسه کادوش هم از قبل قرار بود یه دوچرخه براش بگیریم که ما مجبور شدیم براش دو ماهی زودتر از موعد بخریم. چون دخترگلی تو حیاط مجتمع مسکونیمون دوچرخه بچه ها رو می دید و طبعا ایراد می گرفت و البته بچه ها هم گاهی دستش می دادن بازی کنه اما من ترجیح می دادم سوار دوچرخه خودش بشه تا هر ساعت ایراد بگیره و به همین دلیل براش زودتر گرفتیم که همونو با بادبادک تزئین می کنیم و بهش میدیم و احتمالا یه مدال طلای بچه گونه هم قراره براش بگیرم که می خوام با سه چهار تا پلاک طلای نوزادی که موقع تولد گیرش اومد عوض کنم. امسال هم مثل پارسال ترجیح دادیم یه جشن خودمونی با اعضای درجه یک خانواده برگزار بشه تا وقتی که دخترگلی عاقلتر شد و اونوقت بتونه با دوستان و اقوام همسن خودش بیشتر بهش خوش بگذره و خاطره انگیزتر باشه براش.اما برای شام هم هنوز تصمیم دقیق نگرفتیم که تو خونه درست کنم یا از بیرون تهیه کنیم. اما من نظرم اینه که تو خونه خودم درست کنم جدای بحث مالیش که بیشتر از خونه هزینه می شه و درست کردن غذای خونگی برای مهمونی سختتره اما به نظرم لذتبخش تره.
خب اینم از تصمیمات و کارایی که انجام شده. امیدوارم جشن خوبی بشه.
شب یلدا هم اومد و رفت. خیلی خیلی سنت قشنگیه. ولی ای کاش همه اقوام دور هم جمع می شدن و این جمع شدن منحصر به پدر و مادر و خواهر برادر تنها نمی شد. لااقل برای ما که اینجوری بود. فقط مامان خودم و پدر شوهر و مادر شوهر و یکی از برادرشوهرام بودن و بس. حتی بابام و داداشمم نبودن. داداش به خاطر مشغله ورزشیش نتونست بیاد و بابام هم به خاطر جراحی و دکتر عمو مجبور شد شیراز بمونه.ولی من تدارک دیدم و در کل شب خوبی بود.
مدتیه که میخوام خانم گل رو از پوشک بگیرم ولی حس می کنم کار خیلی سختیه و البته بدتر از اون ترس از نجس شدن خونه است که کلافه م می کنه. ولی بالاخره باید اتفاق بیافته. البته کمی هم می شه گفت تنبلی چاشنی این ترس ها شده که مانع می شه اقدام کنم. اما من تصمیمش و گرفتم. شاید بشه گفت پنجاه درصد قضیه حله و پنجاه درصد دوم که عمله می مونه و بس و خلاصه که مهمترین و سخت ترین قسمتش!
تو این مدتی که دوباره برگشتم فقط تعداد انگشت شماری از دوستان قدیمم اومدن پیشم و این من و حسابی نا امید کرده. پس کجایید؟ دلم براتون یه ریزه شده. رخ بنمایید پیلیزززززز