*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ
*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ

همه از خداییم و تنها به سوی او بازمیگردیم

چه قدر سخته دم عید عزادار شدن اونم برای کسی که اینطور بی خبر و ناگهانی این دنیای پر هیاهو و البته پوچ رو ترک کنه. شنبه خبردار شدم پرونده دختر خاله یکی از دوستان نزدیکم بسته شده و  همسر و دختر نوجوان و پسر نه ساله ش رو تو این دنیا تنها گذاشته. الان همه شون عزادارن اونم دم عیدی که همه آماده میشن برای جشن سال نو. اون خانم فقط سی و شش یا هفت سالش بوده و تقریبا جوون. علت مرگ هم خفگی در خواب گزارش شده. واقعا مرگ خبر نمیکنه و همین بی خبری موضوع رو سختتر میکنه. از دیروز تا حالا مدام تو فکرشونم. فکر ناراحتیشون فکر دختر نوجوونش و پسر نه ساله ای که هنوز نیاز به مادر دارن. فکر دوستم که عید امسالش باید عزادار باشه. فکر جوونیه اون خانم. همه ش میگم اون بنده خدا که سنی نداشت وقتی هم عکسش رو دیدم بیشتر ناراحت شدم.خدا به خانواده شون صبر بده ان شاءالله.

جدأ آدمی هیچ نیست و فقط آدمیت هست که انسان رو زیبا میکنه. کاش همه ما واقعا درست زندگی کنیم و آدم واقعی باشیم. امروز مراسم خاکسپاریشه. دوست داشتید براش فاتحه بفرستید تا روحش شاد بشه.

ببخشید اگر مکدر شدید به خاطر این پست. دلم میخواست احساساتم رو اینجا ثبت کنم.

اسفند ماه

سلام به دوستای گلم. این مدت واقعا وقت نداشتم بیام و اینجا رو به روز کنم. هر فرصتی که به دست می آوردم و خانوم گل خواب بود من سریع می رفتم سراغ یادگیری بافتنی با دومیل و قلاب. البته اینم بگم هنوز چیزی نبافتم به جز دو تا دونه پاپوش که اونم فقط یه لنگه رو بافتم.بقیه چیزایی که بافتم سریع شکافتم و فقط در حد یادگیری بوده. ان شاءالله وقتی خیلی چیزا رو  یاد گرفتم حتما شروع میکنم به بافت. الان فقط وقتم رو صرف یادگیری میکنم تا از کلاس عقب نمونم. وقتی چیزی بافتم حتما عکساش و براتون میذارم که البته فعلا بازم نمیشه و می افته برای سال بعد.

از خانم گل بگم که کم کم یک سال و دوماهش تمومه. غذا شدیدا کم میخوره و همه مونو نگران کرده. هرکی اونو میبینه میگه چه قدر ضعیفه. و من موندم چکار کنم با این کم غذاییش. بعضی وقتا هم اصلا لب به غذا نمیزنه حتی ببینه طعمش چه جوره. خلاصه که کار من فقط غصه خودنه. هنوز راه نیافتاده و همچنان چهار دست و پا طی طریق میکنه و از راه رفتن ترس داره و همین ترسش نذاشته راه بیافته. دندونم هنوز نداره البته روی لثه هاش سفیدی دندوناش نمایانه اما هنوز سرنزده.بعضی از کلمات و خوب میتونه بگه اما بعضی ها رو فقط آهنگ کلمه رو ادا میکنه. خب اینم از خانم گل.

و اما از حال و هوای خوب اسفند بگم که من عاشقشم. یه ماه دوست داشتنی و پر از تکاپو. پر از خرید های خوب و پر از تازگی. من الان مشغول خونه تکونی هستم. خونه تمیز و مرتب حس آرامش میده و من تند و تند کار میکنم تا زودتر همه چیز برق بزنه از تمیزی. امسال اگر خدا بخواد میخوام هفته آخر سال رو اختصاص بدم به شیرینی پزی و اینم لذت بخشه برام. اولین باره که میخوام برای عید شیرینی بپزم. پارسال هم خواستم درست کنم اما خونه تکونی رو گذاشتم برای چند روز آخر و نرسیدم. اما امسال کار خونه تکونی رو زودتر شروع کردم تا به شیرینی هام برسم. خریدهای عیدمم تقریبا به پایان رسیده و من با خیال تقریبا راحت به کارام میرسم.

خب فکر نکنم بتونم دیگه تا آخر سال پستی بذارم. من همینجا و دو هفته جلوتر سال جدید رو تبریک میگم. امیدوارم سال خوبی داشته باشید و به قول یکی از پیام هایی که تو دنیا مجازی پخش شده سال خوبی رو برای خودتون بسازید. خداوند به همه بیماران سلامتی عطا کنه و گره از مشکلات همه باز بشه و در نهایت سالی پر از خیر و برکت برای همه آرزومندم. به همه آرزوهای قشنگتون هم برسید ان شاءالله...