*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ
*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ

من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حرفای تکراری من سرتونو درد نیاره ها؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شبِ من و خدای من!

امشب یه نقطه شروعه...

بیایید قدرش و بدونیم...

بیایید به درگاهش تضرع کنیم...تا ما رو ببخشه...تا ما رو عاقبت به خیر کنه...تا ما رو روسیاه نبینه...

اینکه تو باشی و خدا...اینکه همه وجودت پر بشه از هوای خدا...اینکه اشکات راه بیافتن به امید بخشش خدا...اینکه یه ساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال بگذره و تو فرصتی داشته باشی برای نزدیک شدن به درگاهش...اینکه چیزی رو ما بین خودت و خودش مانع نبینی...بدون که لحظه وصل نزدیکه...وصلی که تو رو از دلبستگی ها می کَنه...وصلی که اگر چیزی رو هم دوست داشته باشی به خاطر وجود خودشه که دوست داری نه به خاطر دلبستگیت...اون وصل نزدیکه به شرطی که هم تو و هم من بدونیم این دنیا زودگذره و هیچی ارزش دل بستن نداره...چون همه چیز فانیه به جز خودِ خودش...

امشب شب خودشه و من!

...

می دونم تو اومدن به وبلاگاتون کم رنگ شدم...دلمم خیلی براتون تنگ می شه اما نمی دونم چرا دست و دلم این روزا به هیچی نمی ره...این وضعیت همیشه اینجوری نیست و بالاخر منم رو روال عادی می افتم...من مدت هاست که دوستای فابریکم و شناختم...خیلی ها با وجودی که زیاد هم نمی رم سروقتشون واقعا برام وقت می ذارن و میان وبم...من از همشون ممنونم...

جمعه

نمی دونم چرا هیچ وقت از جمعه ها خوشم نیومده...

جمعه ها روز رکوده...خصوصا اینجا که سوت و کور می شه...گرچه من خوابم برعکسی شده و صبح تا عصر خوابم و و در کل دیروز هم همینجور تا عصری خواب بودم و از گذشت زمان در روز جمعه خبرم نشد اما من بازم از اومدنش راضی نبودم...

هی روزگار...

وقتی جمعه میاد انگاری قلبم و می خوان فشار بدن!! آخه اینجا جمعه ها واقعا خسته کننده است!

خدا رو شکر که الان شنبه است!!

پ.ن: در اسرع وقت میام که بخونمتون!! بازم ببخشید! خیلی اینورا آفتابی نمیشم!!

حواسپرتی!

من کلا می گم این روزا حواس پرتی گرفتم نگو نه...

سه تا سوتی تو یکی دو روز...همه هم سر اسم وبلاگ...واقعا باورم نمیشه این من باشم...اشتباها با اسم کسی دیگه برای دوستام نظر گذاشتم...البته این جریان ها داره که حوصله گفتنشو ندارم...ولی واقعا اشتباه کردم...با کلی حواس پرتی بعدش که سوتی دوم و برام به ارمغان آورد...

می رم تو وب بلاگفایی ها می بینم با اسمی شبیه(دقت کنید!!شبیه!! یعنی اومدم تایپش کردم بدون اینکه بفهمم چی تایپ می کنم!!) می گفتم...با اسمی شبیه به اسم خودم برای دوستان کامنت گذاشتم...اینم یکی دیگه از حواس پرتی هام...این یکی رو که دیدم دیگه باورم شد حواسم به کل سر جاش نیست!!...

می گن تا سه نشه بازی نشه حالا قضیه منه...تا این آخری رو دیدم گفتم بیام بنویسمش که دوستان راجع به من فکرای بد نکنن...

به خدا من با اسم هیچ کدومتون هیچ کاری ندارم...راستش وبلاگ خودمم این وسط زیادیه...از بس فکرم مشغوله دقیقا کارام و زیاد با حواس جمع انجام نمی دم...نمونه هاش و که دیدید دیگه...

...

نرسیدم کامناتونو جواب بدم! جواب می دم و میام می خونمتون ایشالا...