*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ
*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ

بی هوا می زنیم به دل کار..بله!

من همچنان هستم یه خورده دیر به دیر میام اما هستم...این و گفتم تا خیالالتتون راحت بشه که از دست من به این زودی ها راحت نمی شید!!
دو روز پیش عصر یکشنبه دوستم اومد خونه تا شیرینی برام بدرسته تا بلکه هم من یاد بگیرم!! بس که خمیر شیرینی خراب کردم دیگه جرات نداشتم خودم درست کنم...تا اینکه دوستم اومد و یادم داد و دیدم همچین کار شاقی هم نیست...یه نصیحت هایی هم کرد مبنی بر اینکه از چیزی نترس و بزن به دل کار...اگر ازش بترسی بدتر می شه...نترس و اگر هم اونجوری که دلت می خواست کار خوب از آب در نیومد ولی می تونی باهاش یه چیزی بالاخره درست کنی...منم با دل و جان نصیحتش و گوشیدم!! هان راستی یه شاخه گل نرگس هم برام آورد که ازش حسابی ممنونم...کلی عذرخواهی کرد که نشد بیشتر بیاره...چون بته نرگساشون دیگه گل باز شده نداشت...
و اینکه من مدتیه دارم با ماشینمون تعلیم رانندگی می بینم گوش شیطون کر...آبان 84 بود که گواهیمو گرفتم و گاهی وقتی هم همراه داداشم می رفتم رانندگی تا بلکه یاد بگیرم...یاد نگرفتم و نگرفتم چون واقعا اون مقدار کم بود...اما الان دارم همراه حامی بیشتر می شینم پشت فرمان...کمتر تو شهر می رم و بیشتر مسیرای کم رفت و آمد ماشین دست می گیرم تا خوب قلق دنده و گاز و فرمون و خلاصه چه و چه بیاد تو دستم بعد بتونم راحتتر تو شهر رانندگی کنم!! اوایل از ماشینا می ترسیدم...از دور که ماشین می دیدم دست و پام شل می شد اما الان ترسم خیلی ریخته...به قول دوستم که می گه نترس و بزن به دل کار!! منم دارم تقریبا همون کار رو می کنم!
راستی اونایی که برف نوش جون کردن یاد ما فقیر فقرا هم بیافتید...بابا هر وبلاگی رفتم از برف و برف بازی نوشته بودن و عکس هم زده بودن تخت نوشتشون...دل ما که آب شد...ایشالا دل شما شاد بشه

برف...عجیبا غریبا!!

این مدت خیلی جاها برف اومده انگار و منم که تا به حال برف ندیدم با حسرت تصاویر خوشکل تلویزیون و دنبال می کنم...یعنی وقتی مناظر برفی تی وی رو می بینم همه ش آه می کشم و به روح و روان کسی که اولین بار این شهر رو تو این منطقه از کشور بنا نهاد یه بد و بیراهی نثار می کنم!!(این یه شوخی بود و شما جدیش نگیرید آخه پشت سر مرده که نباید بد گفت!)

البته امسال هم به غیر از یکی دوباری که اونم خدا رو شکر در حد یه زمین خیس شدن بود بارون نبارید و ما فقط از زمستون سرماش نصیبمون شد و بس...دیگه مجبوریم یه جوری خودمون و قانع کنیم تا لااقل حسرت به دل از دنیا نریم!!

کلا زمونه ما رو قانع بار آورده!! می بینید تو رو خدا؟

...

امروز سر کلاس ورزشی برگشته می گه شما دو جلسه غیبت داشتی و من با دهان باز موندم که چه زمانی غیبت داشتم و خودم خبر نداشتم؟! تازه وقتی بهش می گم من همه جلسات و اومدم می گه نه من یادمه یکی دو جلسه ای نبودی!! خلاصه از من اصرار و از اون انکار...جالبیش اینجاست که غیبتم و هم تو دفتر زده!! حالا جالبترش اینجاست که من نمی دونم چه وقت این دفتر حضور و غیاب و پر کرده که من متوجه نشدم!!لااقل باید صدا می زد واسه حضور و غیاب! حالا جالب ترترش اینجاست که این خانوم غیبت من و همون جلسه دوم به بعد زده نمی دونم با وجود این همه تازه وارد چه جوری اسم من تو ذهن خلاقش مونده!! خلاصه هنوز در عجبم!ای بابا یکی به این خانومه حالی کنه من همه جلسات و حضور داشتم!!کلا یه بلورین منضبطی هستم من که بیا و ببین!الان کاملا مشخص شد می خوام از خودم تعریف کنم؟!