*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ
*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ

فروردین خود را چگونه گذراندید؟(:

سلام به دوستای گلم...

عید هم اومد و رفت...به همین زودی و به یک چشم به هم زدن رسیدیم به آخرای فروردین...اگر الان ازم قبول کنید عید گذشته رو تبریک بگم و آرزوی سالی خوب در یازده ماه باقی مونده سال براتون داشته باشم...

تعطیلات ما خیلی عادی و بدون هیچ برنامه خاصی گذشت...تنها برنامه ما دید و بازدید عید بود که به جز دو بار تو بیشتر اونا خانوم گل ما فقط کارش گریه کردن و بد آرومی بود و بس...کلا من برنامه مسافرت های نوروزی رو هم قبول ندارم... تو شلوغی هایی که مسافران نوروزی ایجاد میکنن اون آرامش شاید ایجاد نشه به همین دلیل هیچ وقت موافق سفر تو نوروز نبودم...تو شلوغی آدم نمیتونه با آرامش خرید کنه یا حتی جاهای دیدنی رو ببینه...

خانم گل ما فردا میشه صد روزه...چند روز قبل عکسای نوزادیشو به این طرف نگاه میکردم میدیدم چه قدر زود و به یه چشم به هم زدن گذشت...سختی هاش و آسونی هاش همه گذشتن...گرچه هنوز اصلی ترین سختی هاش مونده که همون تربیتشه که امیدوارم خدا کمکمون کنه...

بعد از عید بود که گوشواره حلقه ای شکل کوچولویی رو که هدیه عیدی مامان و بابام به فاطمه بود رو به گوشش انداختیم...دختر کوچولوی ما هم صاحب یه جفت گوشواره شد...

چند روزی هست که چند تا ساکولنت که از خانواده کاکتوس ها و گیاهان گوشتی هستن مهمون بالکن خونمون شده...البته قبلا هم یه نمونه شو داشتم که خشک شدن...یه گل رز دو رنگ خوشگل هم خریدیم که اونم تو بالکن گذاشتیم...دو تا حسن یوسف هم شب عید خریدیم که فکر کنم این دفعه چهارم باشه که حسن یوسف میگیریم...فقط خدا کنه این دو تا عین قبلی ها خشک نشن...خلاصه بالکن کوچولومون با آلوئه ورا و یه گیاه سوزنی شکل دیگه به همراه یاسی که پارسال کاشتیم پر از گل و گیاه شده...حیف که حیاط شخصی نداریم وگرنه خونمونو میکردم یه باغ کوچولو...بالکنمون دیگه جا نداره وگرنه پر و پیمونترش میکردیم...

خب اینم از قسمتهایی از اتفاقات فروردین ماه