*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ
*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ

من و خانم گل از پارسال تا به امسال

نمیدونم چرا ما ماه رمضان و تنها تو نخوردن میدونیم...البته من خودمو میگم...پارسال و امسال که من نتونستم روزه هام و بگیرم به کل انگار بقیه اعمالشم سختم میشه انجام بدم...انگار دست و دل ندارم واسه انجام اعمال و خوندن دعا و قرآن و غیره...البته شاید همون نخوردنه باعث خیلی از اتفاقات خوب تو آدم میشه...شاید یادمون باشه که با نخوردن باید خیلی از کارا رو انجام ندیم و خیلی از کارا رو هم انجام بدیم...خلاصه این نگه داشتن شکم تو ماه رمضان به نظر من رابطه مستقیمی داره با انسان سازی...چی بگم والا؟ من تو این دو سال که این مدلی بودم دیگه نمیدونم تا چه حد این حسم درسته...

امشب و شب نوزده خانم گل نذاشت ما به اعمال شب قدر برسیم درست...شب نوزده که تو خونه موندم و مثلا خواستم خونه احیا بگیرم ولی وسطای دعا خوندنم بیدار شد و فهمیده بود پیشش نیستم شروع کرده به گریه کردن اونم از نوع شدید همراه با جیغ...خلاصه دعای جوشن کبیر نصفه بیشترش نخونده موند...امشب گفتم برم مسجد محله مامانم اینا...خیلی وقت نبود نشسته بودم که خانم گل اونجا هم شروع کرد به نق زدن و البته طبق معمول درست شیر نخورد...این شیر خوردن فاطمه هم مکافاتی واسه ما داره...با هزار ترفند باید شیرش بدم...

حالا هم خودم تنها خونه بابام اینا نشستم...خانم گل و خواب کردم یه سر اومدم اینجا...البته کمی از دعای جوشن و از تی وی گوش دادم و البته مناجات حضرت امیر و از گوشیم ولی همه رو به خاطر فاطمه خانم خاموش کردم بلکه بیدار نشه...

اینم از قصه من و خانم گل از پارسال تا به امسال...ان شاءالله تنش سالم باشه به حق صاحب این ماه عزیز...ما تحمل میکنیم و سعی میکنیم غر نزنیم...منظور از ما من و حامی هست...

تو این شبا من و هم دعا کنید

استرس این روزام

از شروع ماه رمضون نمیدونم چرا خانم گلمون شدیدا گریه ای شده. یعنی فقط کافیه بذاریمش سر جاش چنان جیغای بنفشی میکشه که دیدن داره...نمیدونم چشه...شاید گرسنه است و شیرم کافیش نیست و یا از دندونشه و یا دلش درد میکنه...کلافه شدم...حالا سر شش ماهگی باید ببرمش بهداشت ببینم چی میگه در مورد وزنش البته اگر دیدم ادامه پیدا کرد حتما میبرمش دکتر.

این روزایی که بیشتر از همیشه دلم میخواد بیام تو وبلاگم و وب بقیه دوستان واقعا فرصت نمیشه و زمانی که خانم گل خوابه باید تند و تند به کارای خونه برسم که وقتی بیداره به کل من باید در خدمت ایشون باشم...خلاصه که روزای پر از استرسی رو دارم میگذرونم...