*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ
*بلورین بانو*

*بلورین بانو*

اینجا منم و یه دنیای خیلی بزرگ

یلدای ما

شب یلدا هم اومد و رفت. خیلی خیلی سنت قشنگیه. ولی ای کاش همه اقوام دور هم جمع می شدن و این جمع شدن منحصر به پدر و مادر و خواهر برادر تنها نمی شد. لااقل برای ما که اینجوری بود. فقط مامان  خودم و پدر شوهر و مادر شوهر و یکی از برادرشوهرام بودن و بس. حتی بابام و داداشمم نبودن. داداش به خاطر مشغله ورزشیش نتونست بیاد و بابام هم به خاطر جراحی و دکتر عمو مجبور شد شیراز بمونه.ولی من تدارک دیدم و در کل شب خوبی بود.

مدتیه که میخوام خانم گل رو از پوشک بگیرم ولی حس می کنم کار خیلی سختیه و البته بدتر از اون ترس از نجس شدن خونه است  که کلافه م می کنه. ولی بالاخره باید اتفاق بیافته. البته کمی هم می شه گفت تنبلی چاشنی این ترس ها شده که مانع می شه اقدام کنم. اما من تصمیمش و گرفتم. شاید بشه گفت پنجاه درصد قضیه حله و پنجاه درصد دوم که عمله می مونه و بس و خلاصه که مهمترین و سخت ترین قسمتش!

تو این مدتی که دوباره برگشتم فقط تعداد انگشت شماری از دوستان قدیمم اومدن پیشم و این من و حسابی نا امید کرده. پس کجایید؟ دلم براتون یه ریزه شده. رخ بنمایید پیلیزززززز



نظرات 2 + ارسال نظر
بهامین جمعه 3 دی‌ماه سال 1395 ساعت 17:02 http://notbookman.blogsky.com

یلداتون با تاخیر مبارک

ممنون

دختری بنام اُمید! جمعه 3 دی‌ماه سال 1395 ساعت 22:57

سلام عزیزم
خوبی؟ دخمل گلت خوبه؟
یلدای ما که مثل بقیه شبا بود, خوبه شما دور هم.جمع شدید.
ترس گاهی بدتر از خود اتفاقه, پس از همین فردا عمل کنید ;-)
خب شما خودتون نبودید یه مدت, بقیه هم حق دارن نباشن :)))) در کل وبلاگستان سوت و کور شده.

سلام بانو جان
ممنون که هستید و میایید. من راستش نمی تونم پیامی برای پرشینی ها بذارم مشکل از نتمه چون با نت جای دیگه که کار می کنم ارسال می کنه ولی برای خونه نه.
صد البته حق دارن اما من دلتنگشونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد